بالاخره برف اومد....
تقریبا ساعت نه و نیمه .الان داره برف میاد سال گذشته زمستون برفی نیومد متین بیدار شده بهش میگم اگه گفتی چی داره میاد نگاهم می کنه می برمش پشت پنجره تا برف رو ببینه ذوق می کنه می گه برف میاد این بارون نیست برفه بریم برف بازی. بهش میگم: صبر کن می ریم می گه: با آستین کوتاه نباید بریم می لرزیم. نشسته پشت پنجره داره اومدن برف رو تماشا می کنه منم دارم می نویسم. احتمالا این پست ادامه خواهد داشت تا از برف بازی های پسرک هم بنویسم ...
******
شال و کلاه کردیم رفتیم بیرون. دستهامون گرفتیم جلو تا برفها بریزن تو دستامون و متین سرما و خیسی یه گلوله برفی رو که تو دستاش آب می شد رو چشید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی