لبخند خدا

روی دیگر من

1389/10/29 9:05
نویسنده : پرنیان
212 بازدید
اشتراک گذاری
ساعت12:30 بالاخره خوابید. بعد از کلی حرص دادن من. در حالی که تلوتلو می خورد  مقاومت می کرد تا نخوابه. منم دیگه یواش یواش داشتم از کوره در می رفتم کلی با خودم کلنجار رفتم تا خودم رو خونسرد نشون بدم و با عزیزم و جانم و گلم بخواب و...برخورد کنم البته فکر کنم انرژی منفی منو به خوبی درک می کرد چون واکنشهای متین هم اصلا عادی و مهربانانه نبود...بعد از کتاب خوندن و تلویزیون نگاه کردن که تاثیری نداشت رفت سراغ لباس عوض کردن و یه لباس آستین کوتاه پرپری پوشید خوابش که برد تصمیم گرفتم یه کم صبر کنم خوابش سنگین بشه لباس مناسب تنش کنم تا اگه شب پتوش کنار رفت یخ نکنه و ناخن هاش رو بگیرم ...

رفتم سراغ کامپیوتر و اینترنت...نمی دونم چرا یادم رفته بود مطلبی رو که دوست خوبم مسیحا نوشته بود راجع به یه فرشته کوچولو با مامانش تعجب می کنم از خودم..دوباره مثل صبح حالم بد می شه ...

برمی گردم پیش پسرک ناخن هاش رو بگیرم از خودم بدم میاد از احساساتم متنفر می شم مگه چقدر خسته ام که انقدر بی حوصله باهاش برخورد می کنم و در برابر غرغرهاش تحملم کم شده...خدایا من ناشکری نمی کنم خودت به من کمک کن ...

نگاش می کنم چقدر معصومانه خوابیده...می دونم یه جای کارم می لنگه . از اون مادری که دوست داشتم باشم دارم یواش یواش فاصله می گیرم اینو حس می کنم متاسفانه.

یکی از دلایل و شواهد اینکه مادر مزخرفی شدم حماقت امروزمه که ورش داشتم بردمش سینما  برای اولین بار اونم چه فیلمی ملک سلیمان نبی . منی که انقدر مواظبم تو تلویزیون یه صحنه خشونت بار نبینه که یه مشتی حواله هم می کنن یا بدتر از اون....که تاثیر منفی روش نذاره حالا اون صحنه ها و آتیش و... رو دید البته وسطاش نشده بود که خوابید ولی کار از کار گذشته بود راستش منم بنا رو بر این گذاشته بودم که حتما می خوابه. بعد که اومدیم بیرون و بیدار شد گفت یه کم ترسیده کلی براش داستان سر هم کردیم تا غلظت ماجرا رو کم کردیم و خنده دارش کردیم.

با کدوم عقلم این کارو کردم نمی دونم.....خدا من رو ببخشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به لبخند خدا می باشد