ساعت12:30 بالاخره خوابید. بعد از کلی حرص دادن من. در حالی که تلوتلو می خورد مقاومت می کرد تا نخوابه. منم دیگه یواش یواش داشتم از کوره در می رفتم کلی با خودم کلنجار رفتم تا خودم رو خونسرد نشون بدم و با عزیزم و جانم و گلم بخواب و...برخورد کنم البته فکر کنم انرژی منفی منو به خوبی درک می کرد چون واکنشهای متین هم اصلا عادی و مهربانانه نبود...بعد از کتاب خوندن و تلویزیون نگاه کردن که تاثیری نداشت رفت سراغ لباس عوض کردن و یه لباس آستین کوتاه پرپری پوشید خوابش که برد تصمیم گرفتم یه کم صبر کنم خوابش سنگین بشه لباس مناسب تنش کنم تا اگه شب پتوش کنار رفت یخ نکنه و ناخن هاش رو بگیرم ... رفتم سراغ کامپیوتر و اینترنت...نمی دونم چرا یادم رفته بود مطلبی رو...